مادر...
اکنون که ملائک بال در بال،مفارقت روح را از جسم کبودت منتظرند،
این علی است که آلام محض،عمود استوار حیاتش را به لرزه افکنده است.
این علی است که به هنگام تغسیل،تورم بازوی تو را لمس خواهد کرد.
نشان تازیانه نامردان،هنگام که ریسمان در گردن مرد تو بود.
چه سود که وصیت تو،تغسیل از روی لباس باشد؟!
چه سود که وصیت تو،رعایت دل علی باشد؟!
از فرقتی که با رفتنت میان تو و علی ایجاد خواهد شد،
دل علی،دل نمی ماند!
این زخم زمانه است که بی تو بهبود نمی پذیرد.
امروز،روز وصال توست با محبوب
اما...
در سوگ تو،کس را صبر و تسلایی نیست!
فراق چون تو مهربانی را چگونه تحمل باید؟!
تو امانت خدا بودی مادر...
چه کردند زمینیان با تو؟!
آنچه بر تو -زهرای مهربانی- گذشت،
نه قابل گفت است و نه درخور نهفت!
بعد از رفتنت
گمانم عرش خدا فروریخت!
و خاموشی و تنهایی بر زمین هجوم آورد،
تا آنجا که توانت اذن می داد،
پای اسلام محمد (ص) ایستادی.
علی که مأمور به سکوت بود!
و تو،یک زن -مردتر از هر مردی- شایسته دفاع از حریم و حرم پیامبر!
اما مادر...
اکنون چرا سکوتی چنین در پی فریادی چنان؟!
اکنون چرا صدای تو،تنها آوای ریزش اشک است؟!
اشک غم بر تنهایی ما
اشک شوق بر وصل با محبوب و رسول روشنایی ها
ما سزاوار اشکیم مادر
که بعد از تو،این دنیا،دنیای ماندن نیست!
اما...
تو اشک هایت را از گونه بستر!
اشک سزاوار ما،
که بی تو می مانیم!
اشک سزاوار ما،
که تاوان قدر ندانستنت،
قبر بی نشان توست...
تا مادر حرم ندارد،تا بقیع غریب است،شرم کنیم برای خودمان سنگ قبری بسازیم که از خاطر نرویم...
