دیشب به خوابم آمدی

مثل هربار لبخندهایت به غمی دلگیر اشاره میکرد

دریغ از آن روز که تو را بی غم میافتم

گویی جهان تو را سنگ صبور دردهایش قرار داده بود

و باز تو بی هیچ بهانه چشمهایت را به یاری غم نهفته ی زمین فرستادی

تا مبادا خوشی شاپرک با اخم گلها ی افسرده بهم ریزد

و باز تو دستهایت را تکیه گاه سنگینی درد آسمان قرار دادی

تا مبادا سبزه های تشنه راز زندگی خود را (که همان مرگ ابرهاست) بدانند

چه زیباست همدردی تو با کائنات و چه جانگیر است مرگ کائنات در چشمان تو